۱۳۹۳ اردیبهشت ۶, شنبه

.

کشان کشان می روی سمت تخت 

و چشمهات را با خستگی میمالی .

« خودت » همچنان به جانت غر میزند 

و لجت را در می آورد :/  هنوز کلی درس نخوانده 

و کار نکرده داری . کلی هم فکر هست که باید با آنها

کلنجار بروی و تازه.......از ساعت خوابت هم گذشته :|

بر می گردی سمت آشپزخانه . یک لیوان شیر با کمی

نان و مارمالاد همه چیز را درست می کند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر