۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۰, چهارشنبه

.

بعضی دردها هستن که .....

گفته نمیشن . نوشته هم نمیشن .

حتی احساس هم نمیشن . می دونی چرا ؟

چون روهم تلمبار شدن . بی حس شدن .

دیگه اذیتت نمی کنن . دیگه اشکتو در نمیارن .

وقتی این دردا بی حس بشن دیگه اون

صدای تق تق رو تو سرت حس نمی کنی .

دیگه دلت نمیگه « من همه چیو به خدا میگم »

اونم عادت کرده .

فقط....گاه گاهی......سنگینیشون اذیتت می کنه .

فقط همین .

.

صدای تیک تاک ساعت

دیوانه کننده است .

روی اعصابم رژه می رود و باعث می شود

هی مغزم فلاش بک بزند به عقب .

آنوقت سرم از درد می ترکد و

فکم از عصبانیت قفل می شود .

می دانی چرا ؟!

چون این مغز لعنتی

فقط فلاش بک می زند به یک زمان خاص

و فقط صورت یک نفر برایش ترسیم می شود .

اسم تو توی سرم تکرار می شود لعنتی .



ایرانی نوشت : من از تو ، از صدای خنده هات ،

از لبخندت ، از خودم که اینقدر نفهم هستم حالم بهم می خورد .

۱۳۹۳ اردیبهشت ۹, سه‌شنبه

۱۳۹۳ اردیبهشت ۸, دوشنبه

.

این که می گن

از رگ گردن بهم نزدیک تری و اینا.....

بنده تو که میشناسی ! این حرفا حالیش نیست :/

بیا پایین بغلم کن :(

.

موقع بیدار شدن از خواب

آنقدر سرم گیج می رفت که چندبار نشستم سرجام :/

چندبار هم خوردم به چهارچوب در و الان بازوم کبود است :|

الان سرم خیلی درد می کند و خیلی زیاد . 

آنقدر که حس می کنم فکم از درد قفل شده .



غر نوشت : نمی فهمم چه مرگم است :(

۱۳۹۳ اردیبهشت ۷, یکشنبه

.

می گن اونایی که موقع

خنده اشک تو چشماشون جمع میشه 

در آینده غریبن . یعنی تو غربت زندگی می کنن . 

این حقیقت داره ؟! آیا ؟!

.

نمی دونم درد رو کمتر حس می کنم

یا تحملم بیشتر شده :/


۱۳۹۳ اردیبهشت ۶, شنبه

.

دخترانه ترین تعبیرم از تو :

شبیه ناخن ترک خورده م هستی ،

دلم نمی آید کوتاهت کنم

حیفم می آید .

خیلی طول کشید تا انقدری شدی ها !

ولی آخرش بدون اجازه ی من

گیر می کنی به یک جایی

و اشکم را در می آوری .

آنوقت ریشه ت را می زنم . از ته .

.

کشان کشان می روی سمت تخت 

و چشمهات را با خستگی میمالی .

« خودت » همچنان به جانت غر میزند 

و لجت را در می آورد :/  هنوز کلی درس نخوانده 

و کار نکرده داری . کلی هم فکر هست که باید با آنها

کلنجار بروی و تازه.......از ساعت خوابت هم گذشته :|

بر می گردی سمت آشپزخانه . یک لیوان شیر با کمی

نان و مارمالاد همه چیز را درست می کند .

۱۳۹۳ اردیبهشت ۵, جمعه

.

من شرمندم .

واقعا شرمندم در برابر خودم

و خدای خودم .

خجالت می کشم توآینه به خودم نگاه کنم .

به چشمهام .

می دونی ؟

چشمهام اصلا خاص نیستن ها .

یه جفت چشم قهوه ای که هرروز دارن

روشن تر میشن ! اونا خیلی راحت حرفهای

نگفته ی صاحبشون رو به زبون میارن .

دیگه روم نمیشه تو آینه نگاه کنم به خودم .

خود واقعیم دیده میشه و من اینو نمی خوام .

من هنوزم انکار می کنم . 

.

«من» خسته ست .

دائم عین بچه ها نق نق می کند .

لگد می اندازد . گوشه ی دلم را

می گیرد و می کشد و غر میزند

« به من گوش کنننن »

همه ش گریه می کند . من را هم

به گریه می اندازد .

« من » خسته ست .

ناراحت است . نمی دانم از چی !

فکر کنم زیادی بهش بی توجهی کرده م .

.

الان در پوچی مطلق به سر می برم .

حس لذت بخشی ست .

ولی همین حس تو را از درون ، ذره ذره

می خورد و یکهو به خودت می آیی

و می بینی ....... دیگر چیزی از تو

باقی نمانده .

۱۳۹۳ اردیبهشت ۴, پنجشنبه

.

حس خوب یعنی چه ؟!

یعنی بیدار شدن با صدای

مامانت

« وا ! ف... بیدار شو دیگه دوروزه پیدات

نیس تو خونه ! پاشو ببینمت »

صبح به خیر :) امیدوارم روز خوبی

داشته باشیم :)

.

به سلامتی دلمان رفیق !

که دلش برای یک عدد بی معرفت ِ

دوست داشتنی تنگ است .

دل است دیگر ....خیلی چیزها سرش نمی شود .

.

خستم . خیلی زیاد .

جسمی نه ها ! روحی .

روحم خستس . بیماره .

هه....




سافو نوشت : خیلیا بهم گفتن 

که نمیشه تو بلاگر کامنت گذاشت . 

تو انتخاب نمایه بزنید ناشناس یا

آدرس اینترنتی . 

.

همایش فیزیک عالی بود :)

توی این مدت کلی برایش دوندگی کرده بودیم

از محل همایش بگیرید تا جوایز و سورپرایز ها و

برنامه ها و ارائه ها . دومین همایش فیزیک و زندگی در ایران

و اولین همایش کارگاه کودک و فیزیک در ایران . الان یک خستگی

لذت بخش دارم :)


سافو نوشت : کارگاه کودک برای اولین بار

توسط بچه های دوم ریاضی فرزانگان 4 مشهد

راه انداری شد :) خسته نباشید دوستان :-* 

۱۳۹۳ اردیبهشت ۳, چهارشنبه

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲, سه‌شنبه

.

« فک نمی کنم هیچکدوم از شما

این بیماری !!! رو داشته باشید . »

رو به من : 

« مثلا خانوم شما همجنسبازی ؟؟؟! »

من :|

سین :O 

همان خانوم :-D 

کل کلاس O.o :)))))))))))



سافو نوشت : « ف....الله وکیلی اگه ببینم باز دعوا راه انداختی 

با این زنیکه ! که همجنسبازی درست نیست و توهین نکنید و اینا 

خودم گردنتو میشکونم »

« :| »

.

حالم دارد بهم می خورد .

از خودم ، از حسم ، از چشمهام

که وقتی توی آینه بهشان نگاه می کنم

انگار می خواهند خودم را ذوب کنند ، از....

از چیزی که هستم .

از اینکه یک همجنسگرا هستم حالم بهم می خورد .

از این نقاب همیشگیم ، از ماسک خنده روی صورتم

حالم بهم می خورد .



سافو نوشت : هی.....من هنوز هم خودم را قبول نکردم .

فکر.کنم فرصت بیشتری می خواهم .

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱, دوشنبه

.

خلقت انجیر برایم خیلی جالب است .

او یک دست و پاچلفتی ِ چلمنگ است که

هر را از بر تشخیص نمی دهد و هرچه که

جلویش بگذاری در ایکی ثانیه محو می کند .

دائم هم می گوید « گشنمه » و من هربار به این

فکر می کنم که اینهمه را درکجایش می کند :-D


سافو نوشت : تفکر در خلقت انجیر

برابر است با کلی طاعات و عبادات :|

غر نوشت : از کودنی زیاد پیچیده ست :))))

.

سرم درد می کند .

سرم درد می کند از این بودن و نبودن .

وقتی یک جایی هستم انگار نیستم . می فهمی

چه می خواهم بگویم ؟!

یک جوری ست . خودم هم نمی فهمم .